چون راضی شدی به ای فقر و بدبختی
راضی شدی به این سکوت و مرگ تدریجی
گر راضی شدی به تقسیم و تجزیه
بی غل و غش بدور از تکلیف و تکلم گویمت
باید دست فرزند گیری و روی ز این سرزمین
چرا که طوفهانایش بس سهم گین تراند ز امروز
شاید در مخچه من و تو نگنجد ترسیم اینده
اما بدان که رفتنی هستی
یا به زیر خاک یا اواره این دیار و خاک
گویمت همچنان با من باش
خواهم گفت به تو که سرمستی ز تقسیم
خواهم گفت به تو که این زندگی را گویی زندگی
شاید ز مبارزه و دفاع برای بقا در هراسی
اما تو شاید ندانی که چیزی برای ز دست دادن نداری
کدام دین و دنیایت
کدام امید و ارزوهایت
چه داشته ای که تاکنون نه باخته ای
خواهی نسل اینده را هم به فنا دهی
ان کودک صغیر تو فردایی می خواهد
و تو امروز بی فردایی
چه داری تا به او دهی
امیدش را زنده بر دنیا گردانی
بگو به من و ما چه داری
که ز دفاع برای نسل فردا و بقا در دل هراس داری
بگو فرزند بلوچ
گر داری امیدی و ارزویی در بساط